به یادم هست که خیلی مرا دوست میداشتی به یادم هست برای عشقم جان می دادی به یادم هست بهار دل را بیشتر از پاییز پر از درد دوست میداشتی به یادم هست برای رسیدن به من از زندگی ات می گذشتی به یادم هست ساز عشق را که با گریه در گوشم زمزمه می کردی به یادم هست دستانم را می گرفتی و به من امید می دادی که تا پایان راه زندگی با من خواهی ماند به یادم هست به من می گفتی ماه وستاره و خورشید فدای چهره زیبای تو و تقدیم به تو به یادم هست اشکهای روی گونه هایم را پاک می کردی و می گفتی الهی من فدای اشکهایت شوم اینک که برای من غریبه ای بیش نیستی پس ای آشنای دیروز من ای هم صدای دیروز من ، ای عشق پر شور و شوق گذشته های من ، پس کجاست آن همه حرفهایی که برایم قصه می کردی و در گوشم میخواندی؟ پس کجاست آن همه قول و قرارهای عاشقانه؟ پس کجاست آن همه شور و التهاب برای رسیدن به من؟ کجاست آن عشق پاک و مقدس و بی پایانی که هر روز از آن صحبت میکردی؟ می دانم که میدانی ، و باز هم برای اینکه بیشتر بدانی با فریاد و با گریه میگویم آن عشق الکی بود در پایان تو پاییز دل را به من هدیه دادی ، تو سکوت تلخ را در گوشم و در خواب عاشقی زمزمه کردی ، آری تو زندگی مرا نابود کردی ، تو احساس عشق را در وجود من محو کردی چون عشق تو یک عشق الکی بود